توی حیاط مدرسه آمدم، پرچم ایران اون بالا باد تکانش میداد.درون مدرسه، سرد سرد بود.مهتابی نیم سوزی هی چشمک میزد.هندزفری رو از گوشم در آوردم.خواستم به طرف اتاق کار آقای معاون برم که صدای خودش از طرف دفتر مدیر آمد:چه مخوای پسر؟
رفتم سمت دفتر.آقای باباخانی داشت با کره ی زمین بالای کمد  پرونده ها ور میرفت.گفتم:برای اسکن شناسامه آمدم.شناسامه م رو بهش نشان دادم.گفت پس کپیای شناسامه کجاس؟گفتم آقا تا اینجا آمدم یه دانه کافی نتی باز نبود،ساعتای ده آمدم،اما باز بودن کافی نتیا، حال نداشتم😂،روبش را به مدیر کرد و گفت:دستگاه چاپگر کار مکنه؟مدیر با دیدن من اخمش را در هم کرد:آره،فکر کنم کار مکنه.همراه معاون به سمت آزمایشگاه رفتیم.از چند در تو در تو گذشتیم تا به بایگانی رسیدیم.معاون گفت:دیر آمدی...تقصیرتانم نیست بچه های مدرسه امیرالمومین همه بی خیالن.
یکمی با دستگاه کپی زورکرد،و کپی ای از شناسامه ام گرفت.
رفتیم تو اتاقش.یه زن هی بهش زنگ میزد و میگفت:کرمی که خواستین،فقط کارتونش عوض شده.
از مدرسه رفتم بیرون.آقای معاون پس از یه ساعت کارمو راه انداخت.از فرعی ای داشتم میگذشتم که صدایی آمد.در کوچه یه پسر داشت نزدیک دختری میشد.گفتم:آقایون با ما کاری داشتن؟ نمیدانم چرا گفتم آقایون؟😅پسر درشت هیکلی بود.دختر خیلی ترسیده بود.پسر جلو آمد.گفتم:اگر نمخوای با تمام دندانات خداحافظی کنی،زود برو.
پسرگفت:برو به تو ربطی نداره.گفتم :خودت خواستی.آمدم جلو و اوهم آمد.مستقیم در چشم هایم نگاه کرد.روبه دختر گفتم:شما برو خواهر.یه سیلی زیر گوشش خواباندم.میخواست بامشت مرا دراز کند که پا گذاشتم فرار.😂.از این کوچه به آن کوچه.پسرک زود خسته شد،اما صدای نعره هایش می آمد:اگه نگرمت بلفنجک،کر بوگم نیم!¹

پ.ن:۱.اگر نگیرمت ریز نقش،پسر بابام نیستم