۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است.

خب خب خب،یه روز سیزده بدر باران شدیدی شروع میشه و ساعتای یک ظهر به آقا فرهاد میگن بره لب رودخانه تا سبزه هاشان رو به آب بندازه.سر راه میره دم خانه ی داییشان که ببینه اونام سبزه شان رو به آب انداختن؟اگه ننداختن براشان بندازتش آب.در میزنه و دختر داییش در رو باز میکنه.آقا فرهاد میگه اگه میخواین سبزه هاتان رو ببرم بندازم آب،دختر داییشم میره سبزه هارو میاره و دم در یادش میفته سبزه گره نزده‌‌،شروع میکنه به گره زدن سبزه.آقا فرهاد میپرسه:حالا نیت شما چه بود؟ دختر داییش میخنده و میگه:شادیه همه.فقط یادتان باشه کنار کاجا رهان کنید. آقا فرهاد میگه:حتماً، به اندازه ی تمام کاج ها... یعنی به اندازه ی تمام کاجا سبزه هاتان خوشگلن.

خ

م

شوالیه ای از جنس ماه 

 

همه چیز غنیمت است

یک نفس زندگی...

 

چالش از وبلاگ آقای یاکریم شروع شده:).

 

مرد به دیوار ها نگاه میکرد، هر روز صبح اینهارا میدید، بعد از غذا،هواخوری،و در آخر هنکام خاموشی اتاق ها.میدانست که باید به چیزی دلخوش کند.نور خورشید، داستهایی که آخر شب رئیس زندان میخواند، و همان پسری که با آمدنش تمام لباس های زندان را صورتی کرده بود،حتی لباسهای زندان هم زیبا بودند، چون پسرک به او گفته بود بالاخره چیزی برای دلخوشی پیدا میشود...راستی پسرک یک خرس است:).

 

 

پی نوشت:همسایه ی پایینی امان که هی میخوان تا همین چند دقیقه پیشدیگه نمیخوانه😅، این متن هم الهام گرفته از فیلم پدینگتون ۲هستش،و کتابشم البته،جلد دوم،بازهم پدینگتون:).