۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است.

از پنجره نگاهی به بیرون انداختم.به غیر از برف و چند درخت کهن سال چیزی به چشم نمی خورد.بالای شیروانی چندین قندیل بسته است که شلپ شلپ می کنند.آب از سوی ناودان به سوی برف ها جاری است و  قطرات آب جوی کوچکی میان برف ها راه انداخته اند...خورشید جای کمی میان ابرها باز کرده باز است گفتم:عذر میخوام جناب پیر کوهی...الان حلش می کنم...سپس چندین تمرین ریاضی از آن سوزاننده ها نوشتم و گفتم بعد از حل کردن اینها ۲بار از بالای درس سوم جغرافیا بنویسید...آقای پیر کوهی احسنتی گفت و رفت و دانش آموزان ناله ای کردند...گفتم:نوشتن آنها برای بعد...این زنگ به بیرون میرویم...آفتاب به ما چشمک می زند..

باد سردی می وزد.برف از همه جا می بارد.آسمان شبیه خاکستر چوب شده.آب رودخانه یخ زده.فقط صدای زوزهی باد و صدای کلاغ هایی می آید که بالای درخت های بی برگ غارغار می کنند.دود از دودکش های خانه های آبادی روبه آسمان روان است.فضای مدرسه بسیار آرام است.کسی درون حیاط مدرسه نیست جز مش قربان بابا مدرسه.باخودش می گوید:امان از دست این بچه ها هرچی آشغال خوارکی هاشان رو توی حیاط میریزن‌.آخرحق دارد،سن و سالی ازش گذشته است.پشت در دفتر آقای پیر کوهی ناظم پسرکی را یه لنگه پا نگه داشته واورا سرزنش می کند.در اتاقی دیگر که کلاس است صدای زمزمه ی بچه ها می آید که می گویند:ننوشتیم،ننوشتیم.جواب آقا معلم را چه بدهیم؟.دستگیره در بسیار سرداست.با باز شدن در زمزمه بچه ها جایش را به یک سلام همه گانی داد.از قیافه بچه ها معلوم بود که کسی جز علی مبصر کلاس انشا ننوشته است.چند نفر هم با کاغذ دفتر کشتی می گرفتند بلکم متن خوبی بنویسند.حق داشتند.سالی یک شب بیشتر یلدا نبود.آنهاهم بادیدن فامیل هایشان،شب نشینی،غزلیات حافظ،و خوردن آجیل و انار به کلی انشا را از یاد برده بودند.این بود که از خیر انشا گذشتم و گفتم:این زنگ بی کاری است...

 

پی نوشت:زنگ دوم چه باشه؟

قاب دلخواه من.

دریافت
توضیحات: یک کتاب خانه کوچک
دریافت
توضیحات: یک درخت با وفا

پی نوشت ۱:این کتاب خانه زیاد بزرگ نیست اما خب بهتر از هیچیه...این درختم ۶سالشهو خیلیم با معرفته...وقتی نهال بود حدود یه هفته بدون آب زنده مانده بود ریشه توی خاک نبوده...

پی نوشت ۲:عکسا یکم بد گرفته شده...عکاس ماهری نیستم.