یادداشت های یک جادوگر

کتاب..... :).؛). همه چیز اینجا یه شوخیه،به انتهای خوشمزگیه یه بستنی قیفی

یادداشت های یک جادوگر

کتاب..... :).؛). همه چیز اینجا یه شوخیه،به انتهای خوشمزگیه یه بستنی قیفی

یادداشت های یک جادوگر

دانا تو نشنیدی این داستان/ که برگوید از گفته باستان/ که گر دو برادر نهد پشت پشت/ تن کوه را باد ماند به مشت».

فردوسی حکیم🌿

#صدای_اتحاد

تا بینهایت و فراتر از آن.





پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

سقوط از رایخن باخ

چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۰، ۱۰:۰۹ ق.ظ

شرلوک و جان

 

در آن قصر سپید و سرد، جای سوزن انداختن نبود.مهمان ها اینجا و آنجا، گرم صحبت بودند‌.شرلوک و دکتر واتسون و خانم سیمز  ،مهمانان را زیر نظر داشتند تا بلکم پرفسور جیمز موریاتی را ببینند.مراسم رقص شروع شد.زن ها روی پاشنه پا چرخ میزدند و مردها دست در دست زنان داشتند‌.شرلوک گفت:افتخار یک رقص رو به من میدید،آقای واتسون؟
و تا واتسون خواست بفهمد هلمز چه منظوری دارد،شرلوک اورا  وسط رقص کشاند.واتسون گفت:فکر کنم خیلی ضایع باشه دوتا مرد باهم برقصن ها! 
_تو فقط آروم باش و خجالت نکش، کسی نمیفهمه!شرلوک درنگی کرد و گفت:گویا جیمز موریاتی منتظره که ما بریم پیشش.مثل اون دفعه که توی اوپرا بود،یه نشانه برای ما گذاشته.
شرلوک با چرخشی جایش را باجان عوض کرد._اون در بزرگ سفیدو میبینی؟یه وزیر روی پنجره ی کوچیک اون بالاش گذاشته.
جان چشمهایش با دیدن مهره ی شطرنج، گرد شد.شرلوک گفت:باید اونجا باشه، من میرم تو، تو با سیمز رقصتو ادامه بده.
هلمز به سمت اتاق رفت.در را باز کرد.ایوان آنجا منظره ای روبه کوه های سوئیس.روی  طارمی های آنجا پوشیده از برف بود.دود و سایه ای گوشه ی روبه منظره ایستاده بود.صدایی آرام و رسا گفت:منتظرت بودم شرلوک.
شرلوک در را بست و پا به آن طرف ایوان که موریاتی نبود،رفت.شرلوک گفت:بازهم شطرنج؟ وبه میز و مهره های روی آن اشاره کرد.جیمز گفت:مایلی یکدست بازی کنیم؟
_بازی مکینیم.
هردو پشت میز نشستند.موریاتی پیپ اش را خاموش کرد و اولین حرکت بازی را با پیاده اش ،با دوخانه به جلو،انجام داد.شرلوک اسب اش را بیرون کشید.پرفسور موریاتی رخ اش را پشت سر سرباز اش به حرکت در آورد.نوبت شرلوک بود‌.پیاده  را جلوی وزیرش را دوخانه به جلو داد.بازی همچنان ادامه می یافت.اسب هلمز رخ    موریاتی را زد،سرباز موریاتی اسب شرلوک را،فیل شرلوک فیل موریاتی را...روی صفحه شطرنج مهره های زیادی نمانده بود.پادشاه و یک پیاده و وزیر شرلوک و پادشاه و فیل و وزیر و دو رخ موریاتی.حال نوبت شرلوک بود.بخار دهانش مه ای  رقیق را روی صورتش انداخته بود.وزیر اش را روبه روی پادشاه جیمز قرار داد.پادشاه جیمز از طرف پیاد و وزیر شرلوک محاصره بود.شرلوک لبخندی زد و گفت:کیش و مات.
جیمز از جایش پاشد و به سمت طارمی رفت._باید از وزیرت استفاده میکردی،یه مهره هایی رو باید از دست داد تا به پیروزی رسید تو شطرنج‌.

جیمز خنده ای کرد و دستی به موهای سرخ رنگش که به نارنجی می گرایید زد و گفت:پیروزی شیرینی بود،نه؟
هلمز گفت:بسیار شیرین!
جیمز گفت:بیا تمومش کنیم شرلوک. یک‌ تپانچه سیاه رنگ را به طرف شرلوک گرفت.هلمز خنده ای به پهنای صورتش زد و گفت:باهم تمومش میکنیم.
به یک حرکت سریع، موریاتی را بغل و از پشت خود و اورا از ایوان پایین انداختانداخت.هردو از رایخن باخ سقوط میکردند.درهمین هنگام دکتر واتسون و مادام سیمز در آستانه در بودند،هردو نگران بودند و اشک در چشمان جان واتسون، حلقه بسته بود.

سه ماه بعد،انگلستان،لندن
همسر آقای واتسون ،ماری، صدای او میزد:زودتر آماده شو، قبل از تاریک شدن هوا مهمونا میان،باید خرید کنیم.
دکتر واتسون داشت آخرین سطر های متنی را با ماشین تحریر می نوشت.
_باشه عزیزم،الان میام. جان پایانی تایپ کرد و رفت.مبل زرد رنگ آنجا تکان های آرامی میخورد.سگ دکتر واتسون باسوء  ذن مبل را تماشا می کرد.تکه از مبل جدا شد و سرپا ایستاد و کلاه اش را در آورد.سگ نخست پاس کوچکی کرد.سگ آن مرد را میشناخت،با خوشحالی بالا و پایین میپرید و زوزه میکشید..مرد انگشتش را به طرف دماغش برد تا به او بگوید که ساکت و آرام باشد.سگ شادی اش را بدون حرکت و سر و صدا،ادامه داد.آن مرد پشت ماشین نویس دکتر واتسون رفت.یک علامت سؤال کنار پایان نوشت.و اما این واقعاً پایان شرلوک هلمز بود؟شرلوک هملز با به پنجره اتاق که پشتش بود نگاهی انداخت، مثل چندین ماه پیش، شلوغ شلوغ بود.

 

 

  • امیر.ر. چقامیرزا

سقوط از رایخن باخ

شرلوک هملز

نظرات  (۲)

چه صفحه ی خوبی داری 🤘🏻

 

پاسخ:
سلام.سلام.سلام
زیبا میبینید:).🌼🎈
  • زی زی گولو بلاسم
  • این سری فیلم یکی از بهترین های شرلوک هلمز

    +و وی متوجه شد که فیلم رو سانسوری دیده :/

    پاسخ:
    سلام.سلام.سلام
    واقعا جود لاو و رابرت دوانی جونیور،خیلی خیلی قشنگ بازی کردن:).
    رقصشو؟😂آره فقط رقصش با دکتر واتسون هست تو سانسورش
    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی