آقای ناظم ابروانش را درهم کشید و گفت:_مه که تا وکیل نیاد حرف‌... حمید با مشتش به صفحه ای فلزی که عمودی ایستاده بود ضربه زد و بلافاصله پس از ضربه دستش را با آن یکی دستش گرفت و روبه دخترش گفت:_چه بگم بشت آخه؟ صد دفعه بهت نکفتم اینجا یه فویل آلومنیومی نازکی بزار، آمدی آهن ورقه گذاشتی؟ دختر حمید گفت:_خو بابا چه‌کار کنم مه، ده بار به کارن گفتم، نیاورده.البته اونم کارش سنگینه... _راسی، کارن کجاست؟ تو بیمارستانه، جامان گذاشت، هرچیم بشش زنگ میزنم، جواوگو نیست، ای معنیش چه میتوانه باشه؟! دختر حمید کتابش را دربغلش جابه‌جا کرد و گفت:_فکر کنم به خاطر شوخی ای که باشش کردم ناراحت شده... به میان حرفش پریدم و گفتم:_ببخشید، میشهَ بدانم چه شوخی ای کردین؟ حمید بالحن تندی گفت:_نه، نمیشهَ بدانی...خو، بریم سراغ بحث اصلی خودمان، جمیلهَ، کجاست؟ گفتم:_باور کنید نمی‌دانیم، ازصبح تاحالا ندیدیمش. _شماره‌شه که دارین، زود زنگ بزنین! _ما...  صدایی از پشت در موتورخانه همه‌ی مارا ازجا پراند:_دست نگه‌دارید! درموتورخانه باقیژقیژی بازشد و درآستانه‌ی در، کارن باپالتویی زرشکی رنگ، دیده میشد.کارن دوباره گفت:_دست نگه‌دارید، دست نگه‌دارید، دست نگه‌دارید، دست... حمید از جایش بلند شد و گفت:_ای هی، ای چیزته هی حرف تکرار مُکنی؟ اصلا‍ً توکجا‌بودی؟ الآن چجوری آمدی؟ سپس روبه‌دخترش کرد و گفت:_مگه آمدیم پایین، درهَ پشت سرمان نبستی؟ دخترِحمید گفت:_به تصورم یادم رفت خوب ببندمش! _خرگهَ سرم ادس تو*. دوباره روکرد به‌کارن و گفت:_خب، چرا تو آمدی اینجا؟ کارن پالتواش را مرتب کرد و گفت:_ایناره آزاد کن برن، دیگه مدارکی درکار نیست، جمیله همشه انداخت تو آب! حمید با تعجب گفت:_تو از کجا میدانی؟! کارن گفت:_نه دیگه، همین قدرش زیاد بشت گفتم! حمید که به‌نظرنمی‌آمد که متقاعد شده باشد، ولی پاشد و به طرف ماآمد و دست هایمان را بازکرد و گفت:_قبل از رفتن، بیاین یه چیزی بخورین، شام بخورین، بعد کارن می رسانته دان. من و آقای ناظم به طرف آسانسور رفتیم و کارن و حمیدهم، با پله‌ها رفتند.دخترحمید هم باماآمد و گفت:_باید مه زود بیام بالا، تا راهنمایی‌اتان کنم. باهم بالا آمدیم و به طرف خانه حمید رفتیم.با کمک آقای ناظم و دخترِ‌حمید با ویلچرم از پله‌ها، بالا رفتیم و توی راهرو رسیدیم‌.دخترِحمید گفت:_از این طرف. و از میان چند اتاق گذشتیم و به اتاق بزرگی رسیدیم که به تالاری میمانست و میزبزرگی به شکل مستطیل کنار پنجره هایش بود و دورتادور آن صندلی بود.حمید کنار یکی از شومینه ها ایستاده بود، و دوباره زودتر از ما رسیده بود!، گفت:_ما صبحانه ره روی زمین مخوریم، ناهارم روی زمین مخوریم. آقای ناظم پرسید:_شام هم روی زمین مخورین؟ _آره، البته بعضی وقت‌ها. سپس به طرف میزآمد و گفت:_بنشینید، خواهش مکنم.همگی پشت میز نشستیم و آقای ناظم یکی از صندلی هارا برای جای من، برداشت.میز پر بود از غذاهای مختلف، رشته پلو و لوبیا پلو، خورش خلال و خورش قیمه، سالاد های مختلف و... حمید گفت:_خدایا، سفره‌ی هیچ کدام از بنده ها و مخلوقاتته، بی برکت نگذار. و به رسم مهمان نوازی خودش شروع به خوردن کرد و ماهم روبه سقف سر تکان دادیم و  مشغول خوردن شدیم.کارن از یکی از اتاق های آنجا، که گویا دستشویی بود بیرون آمد و دست هایش را خشک کرد و گفت:_ای خدا، جای جمیل... ج ج ج، جمال خالیه! می خواست بگوید جمیله، حمید هم سرش را بلند کرد و گفت:_جمال کیه؟ _یکی از دوستامه، لوبیا پلو خیلی دوست داره! و ما می دانستیم جمیله لوبیا پلو دوست دارد. و پشت میز نشست.آقای ناظم جلوی دهانش را گرفت و در گوش من گفت:_راستی، اسم دخترحمید چیهَ؟ _ولا* نمی دانم. آقای ناظم روبه دخترحمید گفت:_ خانوم، میشه اون پارچ نوشابهَ رَه به من بدید؟  دخترحمید، آن طرف میز بود و داشت کتابش را ورق می زد، سرش را بلند کرد و گفت:_چه؟ با من بودید؟  آقای ناظم لبخندی زد و گفت:_بله، مگه چندتا خانوم اینجا هستند؟! _آها، راست میگید، بله، بفرمایید. و پارچ نوشابه را به آقای ناظم داد.آقای ناظم می خواست تشکر کند که یکدفعه صدای مرموزی فضارا دربرگرفت، گویا صدای نفس کشیدن بود، ولی بسیار بلند.کارن گفت:_ای صدای چه بود؟ حمید که خود اوهم ترسیده بود گفت:_ن... نمیدانم ولا.غذاتانه بخورین فعلاً، بعداً می فهمیم چه بوده! صدای چند بار دیگر هم آمد، اما بسیار یواش. غذایمان را تمام کردیم و از حمید تشکر کردیم. آقای ناظم   پارچ نوشابه را برداشت و شروع کرد به ریختن نوشیدنی برای خودش و گفت:_امشب ما چند غذای خوشمزه خوردیم، و الهی شکر. همه بایکدیگر گفتیم:_الهی شکر! آقای ناظم پارچ را روی میز گذاشت و ادامه داد:_و خیلی هم ترسیدیم، به گمانم باید با او صدا روبه‌رو بشیم. و نوشابه اش را سر کشید و لیوانش را روی میز گذاشت. _چه او صدا واقعی باشهَ، چه نباشهَ!

 

پی نوشت: پاورقی ها: _۱_خرگهَ سرم ازدس تو!: خاک توی سرم از دست تو!

  _۲_وَلا: والا، به خدا

۶ ۰