یه بار این آقا فرهاد ما ،  توی یکی از روزای آخر اردیبهشت،یه ماشین بهش میزنه و یه دست و یا پاشو میشکنه.این چن روزی تو درمانگاهه برای اینکه خونریزی داخلی نکنه یاعوارضی داشته باشه اون تصادف.بعد از سه روز  زن داییش و دختر داییش  میان عیادتش.دختر داییش یه دسته گل دستشه.زن داییش بعد از اینکه باهاش چاق سلامتی و احوال پرسی میکنه،میگه برم یه گلدان برای این گلدان بیاره. فرهاد تامیبینه دختر داییش و خودش تنهان جو گیر میشه میخواد بدون هندل تخت خودش پشته شو بلند کنه، این تا بلند میشه از روی تخت میفته زمین و همچنان پاش تو طنابی که پای کچ گرفته شو نگه داشته، گیر میکنه و سر ته میمانه.فرهاد میخنده و میگه:نترسید حالم خوبه😅دختر داییش کمکش میکنه  تا  بره روی تخت.

قبل از اینکه برن دختر داییش میگه:زودتر خوب شو، دیگه م جو گیر نشو!

این آقا فرهادهرچی تو زودتر خوب شوئه امید گرفت تو جو گیر نشوئه پرید😂