فضای کلاس خاکستری رنگ بود.بچه ها داشتند تمرین ریاضی حل میکردند.
به ناگه صدای شکستن شیشه ای آمد و به دنبال آن یک شخص شنل پوش از در مدرسه بیرون رفت.از کلاس خارج شدم.در دفتر آقای ناظم باز بود.به سویش رفتم و با آقای ناظم که دراز به دراز افتاده بود روبه روشدم.بلندش کردم و گذاشتمش پشت میزش.گفتم:«میشهَ بگی چه شد؟».آقای ناظم گفت:«دز بود،رایانه همراه و چندتا پروندهَ رَ برد!».گفتم:«رایانهَ یه چیزی،پروندهَ بری چیزش بودهَ؟».آقای ناظم با ناله گفت:«چمیدانم».
_دارهَ از سرت خون میاد. این را گفتم و او را به درمانگاه بردم.سر آقای ناظم را دکتر محمود باندپیچی کرد و گفت:«خب دیهَ تمام شد».از درمانگاه بیرون آمدیم،در بیرون چندین سگ بودند که پاس کنان به دنبال شخصی بودند.شخص شنل پوش بود.با مرغ و تایر فرقانی زیر بغل و به دنباش سگها از روبه رویمان گذشت.گفتم:«زود باید بیفتیم دنباش،باید بگیریمش!».دکتر محمود که پشت سرمان بود گفت:«بزارین منم میام».سپس سه نفری به دنبال آنها رفتیم.با سرعت بسیار زیادی میدوید.به کوه رسیده بودیم.به بالا رفتن ادامه داد.مثل بز از کوه بالا میکشید.نوک کوه ایستاد.همه مان نفس نفس میزدیم.پشتش به ما بود.آقای ناظم با لحنی شرلوک هلمز مآب گفت:«چرا؟عدم اعتماد بنفس یا پیدا نکردن کار؟یا داشتن شوره های مو؟».پریدم وسط حرفش و گفتم:«کورهَ¹ چه میگی ای؟...».رویش رابرگرداند و سخنم را نیمه رها کردم.نقابی مانند نقاب زورو زده بود.چند قدم به عقب گذاشت و خودش را از کوه به پایین انداخت.شنلش همانند شکل عوض کرد و خودش داشت همانند سنجاب پرنده،پرواز می کرد.
پی نوشت ۱:کورهَ واژه است که برای تعجب و شگفت زده شدن یا کلافه و خسته شدن در کرمانشاه به کار میرود.این کلمه مانند:ای بابا،و ای آقا یا ای وای یا وای است..نون
پی نوشت ۲:کیفدکردین این پی نوشتو مثلِ مالِ کتابا نوشتم،نون یعنی نویسنده!😁