یادداشت های یک جادوگر

کتاب..... :).؛). همه چیز اینجا یه شوخیه،به انتهای خوشمزگیه یه بستنی قیفی

یادداشت های یک جادوگر

کتاب..... :).؛). همه چیز اینجا یه شوخیه،به انتهای خوشمزگیه یه بستنی قیفی

یادداشت های یک جادوگر

دانا تو نشنیدی این داستان/ که برگوید از گفته باستان/ که گر دو برادر نهد پشت پشت/ تن کوه را باد ماند به مشت».

فردوسی حکیم🌿

#صدای_اتحاد

تا بینهایت و فراتر از آن.





پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

یکم بخندیم(چرا به وطن خویش باز نمیگردی؟)

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۰ ق.ظ

روزی بهلول یکی از دوستان خودرا که به غایت زشت بود دید که از شهر خود یه بغداد آمده است.

بهلول گفت چرا به اینجا آمده ای؟

دوست بهلول گفت:به خاطر اینکه گراز ها در اطراف شهرما زیاد شده و ممکن است که به آنجا هجوم بیاورند.

بهلول گفت:گمان می کنم با آمدن تو به بغداد تعداد گراز ها هم کم شده باشد،چونکه رییسشان به بغداد آمده است!

  • امیر.ر. چقامیرزا

نظرات  (۶)

:)))

پاسخ:
منم خندیدم.

:/

پاسخ:
همینم خوبه.

:)/

پاسخ:
خندان باشید.

=/

پاسخ:
مرسی.

:))

پاسخ:
دلتان شاد.
  • غریبه آشنا A
  • 😂😂😂

    داستانهای بهلول جالبه...منم کتابشو دارم، بهلول میخندد😂

    پاسخ:
    بله واقعا جالبه.مال من اسمش لطیفه های بهلول و هارون الرشیده.
    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی