همگی شال و کلاه کردیم.برف را می کوبیدیم و پیش می رفتیم.برف توک توک می آمد.جاده از برف پوشیده شده بود.فقط جیپ آقا ساسان بود که می تاخت و می رفت.بی مرام نگفت خرتان به چند.بالای سرمان چند پرستو پر کشیدند.درمانده ها از سرما نمی دانستند کجا بروند.می خواستیم بالای کوه برویم.وقتی بر می آمد جای سوزن انداختن نبود.همه برای برف بازی یه آنجا می آمدند.آدم برفی می ساختند،برف بازی می کردند،خودشان را سرمی دادند.یه مش رجبی بود آنجا که قهوه خانه داشت.خوراکی و نوشیدنی های خوبی دارد‌.برف داشت زیاد می شد...باید زودتر به قهوه خانه می رسیدیم...نمی دانم صدای زوزه ی باد بود که آمد یاگرگ...

 

پی نوشت:به نظرتان گرگ بود یا باد؟

۱۰ ۰