برف هنگامه کرده بود.سوز و سرما بیشتر شده بود.برف تاج خروسی می بارید.صدای زوزه هر لحظه بیشتر میشد.کمی دورتر یک درخت زبان گنجشک پیدا بود.برگ هایش ریخته بود به جز چند تا و باد شاخه هایش را بی امان تکان میداد.یک چاله پای درخت قرار داشت.یک لانه ی خالی کلاغ هم بالای درخت بود‌.صدا از آنجا می آمد...برف سفت و سخت شده بود.درون چاله یک پسر بچه و یک سگ افتاده بودند...برف مانند پتو رویشان افتاده بود...بی حرکت بودند و فقط ناله می کردند...

۱۱ ۰