یادداشت های یک جادوگر

کتاب..... :).؛). همه چیز اینجا یه شوخیه،به انتهای خوشمزگیه یه بستنی قیفی

یادداشت های یک جادوگر

کتاب..... :).؛). همه چیز اینجا یه شوخیه،به انتهای خوشمزگیه یه بستنی قیفی

یادداشت های یک جادوگر

دانا تو نشنیدی این داستان/ که برگوید از گفته باستان/ که گر دو برادر نهد پشت پشت/ تن کوه را باد ماند به مشت».

فردوسی حکیم🌿

#صدای_اتحاد

تا بینهایت و فراتر از آن.





پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

گزارش هفتگی امیر جادوگر \ شماره ۴

دوشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۲۰ ق.ظ

باران شبانه:هوا تاریک تاریک است، ساعت چند دقیقه مانده به شش عصر، پژو (۴۰۵، اس ال ایکس)سفید رنگی با چراغ های روشن و برف پاکن های به کار، بالای کوچه ایستاده، دختر همسایه خمیازه کش با برادرش کنار خانه هستند و او می گوید:_ فکر کنم خودشه، ولی ماشینش پژو نبود، پرایدی بود... برادرش که موهای بوری دارد و چشمان آبی اش زیر تیر چراغ برق می درخشد می گوید:_واقعاً عجیبه. از در خانه ی آقای شیخی، همسرش بیرون می زند و اطراف را نگاهی می اندازد، و چیزی دراز را که در پارچه ای پیچانده به دست راننده ی ماشین می دهد و به سرعت دور می شود، از اطراف پنجره های ماشین که دارد دور میشود دود بلند شده بود...

در پارک دوستان:من و خپل(یکی از دوستان)، در پارک دوستان پشت صندلی های میز شطرنج نشسته ایم، روی میز اثری از خانه های شطرنج نمانده و فقط چند خط است که به صورت دستی برای بازی چوز(دوز) روی میز کشیده اند.صدای آمد و رفت تاب می آید، نجوا هایی با خنده، انگار یک نفر دارد با کسی پشت گوشی اش حرف می زند.خپل دارد با فندک آشپزخانه اشان که جرقه زن اش خراب شده ور می رود، یکدفعه صدای تاب کم می شود و پس از چند لحظه ‌مردی با کاپشن خلبانی و شش جیب به پا و و هیکلی، از پله های طبقه سوم پارک پایین می آید(پارک سه طبقه است و به صچرت پلکانی بالا می رود)، دارد سیگار قهوه ای رنگی می کشد و دود تمام چهره اش را پوشانده، سمت خیابان می رود و سوار موتور برقی کوچکی، از آن مال پیک غذا ها، می شود و می رود، چند لحظه بعد دختری که به نظر دانشجو می آید از پله ها پایین می آید، به سمت ما آمد و گفت:«مه سوار تابه بیم اویژ ایره بی؟». گفتم:_نه، فکر بکم تازه هاتو. سرش را بالا و پایین کرد و رفت.خپل گفت:_قلمشه جا گذاشت.به طرف خیابان رفتم تا قلمش را پس بدهم، اما اثری از دختر نبود، به طبقه دوم پارک برگشتم و گفتم:_نماندش. خپل فندک را که حالا درست شده بود روشن کرد و گفت:_اِ؟ هی حسی بشم می گفت او که تاب می خورد، او مرده نبود..

چسب رازی: نزدیکی های میدان آزادی بودم(کاراژ هم می گویند)، که پیر مردی را دیدم که یک عالمه وسیله داشت.گفتم:_ای چسب رازی قطره ایان چنی؟ گفت:_پانزه تومن. چند مرد آن طرف ایستاده بودند و با یکدیگر حرف می زدند. یکی از آنها می گفت:_ و گیان منالم قسم، اوسا ایمه عروسی گردایمن، ایجوره نوی، مه خوم قزانی خورش سوزی دام، عروسی گردم، ژن گمیژ فره خوشحال ایژ بی، ولی کر و دویتیل الآن تا چهل سالَگی توان خویان درس بکن، ی کرهگه تواید لوتی بوری، دتگه ژل دیده نو صورت خوی، دتگه دی فکر کید پیاگه بیل گیتس باید دی قبل عروسی چند گله مال و ماشین بیاشوتن، کرهگیژ و اوه بدتر... با صدای فروشنده به خودم آمدم و گفتم:_ یه دانه همینا بشم بده، نزدیک چند دقیقه تعارف کرد که:_نیتواید بیده، ولا قاولت نیره، تن قرآن... بعد هم در پاکتی چشب را گذاشت و به دستم داد.به کوچه امان رسیدم و دیدم در یکی از خانه های بالا دستی شلوغ است، گویا دوباره آقای شیخی را زده بودند و همسایه ی اش را این بار...

 

پی نوشت یک:منال:فرزند، بچه

اوسا:آن سال.   خورش سوزی:خروشت سبزی، قرمه سبزی.   ژن گمیژ:همسرم هم، زنم هم.  قزان:قابلمه کر:پسر دویت و دت:هر دو به معنای دختر. لوت:دماغ 

 

پی نوشت ۲:پاتریشای تنها، کتابصفحه های پاتریشای تنها ، کتابعکس هایی از کتاب پاتریشای تنها، کتاب رو تمام کردم، دختره هم عاشق سرهنگ شده بود اما یه جورایی غرورش اجازه نمیداد که بروزش بده تا اینکه خواهر سرهنگ نقشه ای میکشه تا اون یخش رو آب کنه... کتاب در اطراف جنگ جهانی دوم میگذره، یک بار هم در بمباران پاتریشان شجاع میشه و با دلاوری روحیه س همه رو حفظ میکنه😅📘❄🌀🍁🍂

 

 

  • امیر.ر. چقامیرزا

شماره

گزارش هفتگی امیر جادوگر

۴

نظرات  (۲)

وای عکس کتاب 🤩

اون زیر آخر شاهنامه‌ی اخوان رو هم دارم می بینم

پاسخ:
سلام.سلام.سلام
بله، آخر شاهنامه، جین ایر، سه کتاب اخوان، بیست هزار فرسنگ زیر دریا و گلستان سعدی،😅خیلی خوب دیدینش:).

فندک آشپزخانه :))

.

توصیفاتتون زیبا و به جاست :)

پاسخ:
سلام. سلام.سلام
بله😅
خیلی سپاسگذارم، خیلی مشعوف شدم بابت نظرتان:).
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی