پس از عبور از دوزخ، برزخ را خواهی دید.بُعدی که، بُعد روشنایی نام دارد و درتاریکیای ژوفناک فرورفته است.در آنجا ماهیهایی بودند که در زیر سطح آنجا یخ زده بودند.صداهایی همچون نیایش در آنجا به گوش می رسید:_خوراک های دست نخورده، حسادت، خودکامهگی، پایان شب سپیده نیست...
و در مرحله ای از آن دنیا، که او را بُعد آینه ها مینامیدند، و هیچ شباهتی به آینه نداشت، دوزخ را خواهی دید، مردمانی در آنجا بالبخند و رخت و لباس های زیبا، برای برپایی آتشی بزرگ، هیزم جمع می کردند.
اول تاریکی روبشناس پس از اون سراغ روشنایی برو.توی تاریکی که میشه تنها نور باقی رو دید و توی اعماق روشنایی که میشه یگانه سایه رو درک کرد.
زندانی از پشت پنجره تمام حیاط روبه روی سلولش را می دید، هوا ابری بود، اما نهاز بارانخبری بود و نه برف، تمام سبزه های شبنم زدهی شب بر اثر برف، برف های باقیماندهی روی زمین را می بلعیدند...
سلام.سلام.سلام!
امیرِ جادوگر_تکاور باشما صحبت میکنه!
سلام. سلام.سلام و درود برتمام دوستان عزیز، به علت رفتن به خدمت سربازی ممکنه دیربهدیر به اینجا بیام ولی تا فرصتی پیش بیاد به اینجا سرمیزنم، باتشکرفراوان، ارادتمند شما، امیر جادوگر:).
دوستان، حیرت زده شوید! دستخط شگفتانگیز من!
بنده رو نسترن خانوم دعوت کردند، که خیلی ازشون مچکرم، و بنده به شخصه همه رو به این چالش زیبا دعوت میکنم!😅☁
یک حقیقت را اگر همههم پنهانش کنند، روزی برملا می شود، حالا با فریاد تو، یا سکوت آن...
این روزها از همه چیز حرف میزنند ، ولی یک نفر برای این همه ی چیزها نمیگوید برای چه؟! مثل بودن یک پاسخ، بدون سؤال...
زمانی که جهل و فساد و ظلم این دنیا رو به تاریکی کشانده، اون وقته که خرد و خوبی و داد و عدالت و ادب نقطه هایی توی اون میدازن، هرچند کوچک، اما همون نور های کوچک اند که برای هرکس که بخواد، روشنایی رو نمایان می کنند...