۱۵ مطلب با موضوع «چالش» ثبت شده است.

شیب،۲ صرفاًوتنها برای شکستن یخ بیان
از سرپیچی که گذشتیم،رسیدیم به دوتا تک درخت،که نمیدانم چه درختانی هستند،مانند ومثل لیلی ومجنون کنارهم بودند،شایدهم فامیل وقوم وخویش بودند،حالا هرچه!
به ما چه که چه کاره اند!؟مگر مانانشان میدهیم!؟
خب ،از دوتاقبرستان های روستا های همجوار ودیواربه دیوار گذشتیم،رسیدیم به خانه ای بسیار بزرگ که متعلق به پیرترین مرد آبادی،یعنی محمدولی خان نامدار بود.آقا برایتان بگویم که این تا زنش بود هی عذاب وآزارش میداد.زنی بود با دومتر قد.اما این از خدا بی خبر اورا به زیر گور و قبر برد.خانه ای بسیار کوچک داشت.هیچی برایش نمی خرید.حالا این خان خانان ،جناب فرمانفرما زن جوانی گرفته است نگو ونپرس‌.خانه را از قله ی کوه‌ تا پایین آبادی و رودخانه ونهر کشانده است.به قول یارو گفتنی، زنش اورا قد تیره بسته است.خب دیگر،خواستیم برویم پدربزرگ گرام وعزیز را ملاقات ودیدن فرماییم، که نبودش،رفته بود خانه داییمان،یعنی همان پسرش... .:).

پی نوشت:می گویند این محمد ولی خان،۵۵،پنجاه وپنج،سال بیشتر ندارد،اما من آماده وحاضرم شرط ببندم که،۱۰۲ سال دارد، زیرا درون تمام خاطرات ویادهای پدربزرگم،که ۸۳،هشتادوسه سال دارد حضور دارد و هست!😅🎈

صرفاً وتهنا برای شکستن یخ بیان
آقایان و خانوما!، میگن بخ‌بیان را بشکنید، من مبگوبم یخ بیان  فقط و تنها!؟ سنگش را هم میشکنیم و هرچه چیز نگهدارنده برای ننوشتن!
دیروز ما صبح که از خواب بیدار شدیم، چشمتان و هیچ کجایتان روز بد نبیند،فرشها و قالی های خانه همه جمع وجور و بسته بندی شده،ناشتا نخورده مارا فرستادند بالای پله، پرده هارا در بیاوریم،رفتیم بالای پله که یکدفعه ویهویی سرما گیج رفت، من گفتم کم نیاوریم، نگویند عرضه ندارد!دست از پله گرفتم و پرده هارا یکی پس از دیگری، مانند و مثل دشمنی بد کردار و تینت، در آوردم! اینجا که جای خوبش بود... این پرده ها گیره هایش را درست نزده بودیم، تقریباً و حدود و اندازه ی ۱۰ بار دراش آوردیم، تا مادر خشنود گردد و رضایت بدهد... سپس و بعد از این فرش و زیلو و موکت و پتو هایی که خواهر کوچکمان گربه شور کرده بود را و سه تا پودر رختشویی مصرف و استفاده برای یکی از آنها کرده یود را شستیم، حالا وسرانجام کف این می رفت!؟طی را باتمام زور و قدرت برویش کشیدم تا رفت! البته وزن مجاز را برویش آوردم، که نشکند!
بعد وسپس هم دیگر هیچ، تلویزیون را روشن کردم، ساعت چهار بود، زدیم شبکه و کانال تماشا، پزشک دهکده را نظاره گر وتماشاگر شدیم و لذت برید و خوشحال شدیم!😅
راستی تا یادم نرفته، این پزشک دهکده چقدر خفنه! توی این قسمتش یه کلانتری بود به کلانتر دهکده، پسره پزشک دهکده، دکتر کویین،میگفت:*یه کلانتر خوب از فکر و اندیشه اش برای  دستگیری مجرما وگناهکارا استفاده میکنه، نه تفنگ*میگفت تاحالا یک نفر روهم نکشته، به گمانم وفکرکنم حتیٰ شلیک هم باهاش نکرده بود، کلانتر دهکده هم، یاد گرفت ازش و اون کلانتر خفنه، تفنگشو باهاش عوض کرد،دسته صدفی بود مال خودش،ماله کلانتر دهکده، معمولی و عادی بودش... .:).؛).

 

ستاد انتخباتی و تبلیغاتیه،:؛«دکتر نورالدین خانزاده».

سلام.سلام.سلام... .:).

آقا الان وقتشه که به یه فرد پادست،و درستکار  و پارسا راأی بدهیم.... .:).

رأی ما فقط،دکتر،نور الدین خانزاده!

دارای چهار فرزنده،دختر،در سطح آسیا!

داری،دو داماد زبان نفهم و احمق!،در خاورمیانه!

حافظ منابع ملی و میهنی،اعم از:«معادن طلا،شاباش های عروسی،زمین ها و اراضیه کشاورزی،و غیره.... .:).».

صادر کننده ی تخمه ی درجه یک،به ترکیه... .:).آقا،اگه این حمایت از تولید و رونق تولید نیست،پس چیه!؟

از فداکاریهایش هم که نگوییم،خودتان می دانید،نجات معدن طلا،تن به ازدواج دادن که نمیخواست،وفقط برای رضای خدا،و،غیره.... .:).

شعار  و عمله ما:«با یکدیگر کشوری قنجی و منجی و جمع و جور می سازیم!».

 

خلیل یا کیارش و یا بنیامین خانزاده در همشهری:«قوچ تحریم ها و فضار های اقتصادی را در می آوریم!».

 

پی نوشت ۱:«پوستر انتخاباتی،در دشترس نبود،اما هست،رونمایی می شود!... .:).».

پی نوشت ۲:«تابلوی سوم را که می بینید،در دله مشکلات هستند!».

پی نوشت ۳:«تابلوی سوم هم،با مدریر برنامه اشان،هستند!».

پی نوشت ۴:«شماهم به ستاد ما،با به اشتراک گذاشتن پست در وبلاگتان،کمک کنید.... .:).چالشی می باشد».

 

 

۱-چه شد که به دنیای وبلاگ ها آمدی؟از قدیما دوست داشتم یه وبلاگ بزنم اما نمیدانستم چه طور😀‌‌.پس از سال ها خواستم یه وبلاگ رو دنبال کنم...بعدش با هر زحمتی شد دنبالش کردم و وارد شدم...

۲-هدفت از نوشتن وبلاگ چه بوده و هست؟دربارهی زندگی،روزمرگی،نوشتن و کتاب.

۳-به نظرت چرا باید وبلاگ نوشت؟برای یاد دادن و استفاده از تجربیات دیگران،به علاوه به دور از هیاهوی فضای مجازیه.

۴-به نظرت یه وبلاگ ایده ال چه مشخصاتی باید داشته باشه؟اصلا باید مشخصاتی داشته باشه؟محتوای خوبی بزاره.مثل آموزش،طنز،داستان،خاطره و...

۵-وبلاگ هایی که بوی کتاب بدهند،حرف های درست بزنند.

۶-نظرت راجبه سرویس دهی وبلاگ ها چیه؟وبرای بهتر شدنشان چه پیشنهاد های داری؟خوبه به نظرم.فقط این صندوق بیان درستشه خوبه.

۷.نظرت راجب محیط وبلاگ نویسی افراد چیه؟و برای بهتر شدنشان چه پیشنهاد هایی داری؟خوبه،بد نیست.فقط زیادی غره نشه خوبه.

.۸-ویژگی دیگه ایاز بلاگرای دیگه سراغ داری که بخوای اونو داشته باشی؟نه.گمان نکنم.

۹-چند تا از لبخند هایی که در بلاگ و سرویس های دیگه دارین که با ما درمیان بگذارید؟زیاد هست...مثلا خوب بد جلفه فاطمه الف،یا نذری:).یا مشاعره های الکی شاد.

۱۰-بدون تعارف ترین حرفتان با وبلاگ نویس ها چیه؟چیزی که هست بخواین بگین ما نپرسیده باشیم؟خیلی خوبین شما.سربازتانم.💂.فقط تو ذوق کسی نزنیم.خیلی عادت بدیه.لطفا کسی رو پشیمان نکنید.

قاب دلخواه من.

دریافت
توضیحات: یک کتاب خانه کوچک
دریافت
توضیحات: یک درخت با وفا

پی نوشت ۱:این کتاب خانه زیاد بزرگ نیست اما خب بهتر از هیچیه...این درختم ۶سالشهو خیلیم با معرفته...وقتی نهال بود حدود یه هفته بدون آب زنده مانده بود ریشه توی خاک نبوده...

پی نوشت ۲:عکسا یکم بد گرفته شده...عکاس ماهری نیستم.