خب خب خب،یه روز سیزده بدر باران شدیدی شروع میشه و ساعتای یک ظهر به آقا فرهاد میگن بره لب رودخانه تا سبزه هاشان رو به آب بندازه.سر راه میره دم خانه ی داییشان که ببینه اونام سبزه شان رو به آب انداختن؟اگه ننداختن براشان بندازتش آب.در میزنه و دختر داییش در رو باز میکنه.آقا فرهاد میگه اگه میخواین سبزه هاتان رو ببرم بندازم آب،دختر داییشم میره سبزه هارو میاره و دم در یادش میفته سبزه گره نزده،شروع میکنه به گره زدن سبزه.آقا فرهاد میپرسه:حالا نیت شما چه بود؟ دختر داییش میخنده و میگه:شادیه همه.فقط یادتان باشه کنار کاجا رهان کنید. آقا فرهاد میگه:حتماً، به اندازه ی تمام کاج ها... یعنی به اندازه ی تمام کاجا سبزه هاتان خوشگلن.