یادداشت های یک جادوگر

کتاب..... :).؛). همه چیز اینجا یه شوخیه،به انتهای خوشمزگیه یه بستنی قیفی

یادداشت های یک جادوگر

کتاب..... :).؛). همه چیز اینجا یه شوخیه،به انتهای خوشمزگیه یه بستنی قیفی

یادداشت های یک جادوگر

دانا تو نشنیدی این داستان/ که برگوید از گفته باستان/ که گر دو برادر نهد پشت پشت/ تن کوه را باد ماند به مشت».

فردوسی حکیم🌿

#صدای_اتحاد

تا بینهایت و فراتر از آن.





پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

قسمت بیستم، ۲۰|دریاچه ی یخی

چهارشنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۲۵ ق.ظ

روی سطح یخی دریاچه را لایه ای برف نازنک پوشانده بود و می درخشید.از جایم پاشدم و گفتم:_از کدام طرف بریم؟ دست آقای ناظم را گرفتم و کمک کردم که بلند شود.آقای ناظم گفت:_فکر کنم اونجا یه دری باشه، از اوجا میشه رفت بیرون.به هر قدم که بر می داشتیم، صداهایی قرچ قرچ زیر پایمان می آمدند.آقای ناظم گفت:_نشکنه یهو بریم زیر آب؟! با خنده گفتم:_نه کوره، نترس، خیلی محکمه! و چند ضربه با پاهایم روی یخ دریاچه زدم.به ثانیه ای نکشید که یکدفعه ترک هایی روی سطح اش به وجود آمدند، لبخند تلخی زدم و گفتم:_خیلی سفت تر از ای چیزا نشان میداد! تقریباً چند متر به محوطه ی تنیس که دورتا دورش را درخت کاری کرده بودند، مانده بود، سرعتمان را بیشتر کردیم، ترک یخ هرلحظه داشت بیشتر و بیشتر میشد،هنوز یک متر به زمین  تنیس مانده بود که ناگهان یخ زیر پایمان شکست و هردو به زیر آب رفتیم و میدانستم نه من شنا بلدم نه آقای ناظم...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی