۱۷۲ مطلب توسط «امیر.ر. چقامیرزا» ثبت شده است.

باد سردی می وزد.برف از همه جا می بارد.آسمان شبیه خاکستر چوب شده.آب رودخانه یخ زده.فقط صدای زوزهی باد و صدای کلاغ هایی می آید که بالای درخت های بی برگ غارغار می کنند.دود از دودکش های خانه های آبادی روبه آسمان روان است.فضای مدرسه بسیار آرام است.کسی درون حیاط مدرسه نیست جز مش قربان بابا مدرسه.باخودش می گوید:امان از دست این بچه ها هرچی آشغال خوارکی هاشان رو توی حیاط میریزن‌.آخرحق دارد،سن و سالی ازش گذشته است.پشت در دفتر آقای پیر کوهی ناظم پسرکی را یه لنگه پا نگه داشته واورا سرزنش می کند.در اتاقی دیگر که کلاس است صدای زمزمه ی بچه ها می آید که می گویند:ننوشتیم،ننوشتیم.جواب آقا معلم را چه بدهیم؟.دستگیره در بسیار سرداست.با باز شدن در زمزمه بچه ها جایش را به یک سلام همه گانی داد.از قیافه بچه ها معلوم بود که کسی جز علی مبصر کلاس انشا ننوشته است.چند نفر هم با کاغذ دفتر کشتی می گرفتند بلکم متن خوبی بنویسند.حق داشتند.سالی یک شب بیشتر یلدا نبود.آنهاهم بادیدن فامیل هایشان،شب نشینی،غزلیات حافظ،و خوردن آجیل و انار به کلی انشا را از یاد برده بودند.این بود که از خیر انشا گذشتم و گفتم:این زنگ بی کاری است...

 

پی نوشت:زنگ دوم چه باشه؟

قاب دلخواه من.

دریافت
توضیحات: یک کتاب خانه کوچک
دریافت
توضیحات: یک درخت با وفا

پی نوشت ۱:این کتاب خانه زیاد بزرگ نیست اما خب بهتر از هیچیه...این درختم ۶سالشهو خیلیم با معرفته...وقتی نهال بود حدود یه هفته بدون آب زنده مانده بود ریشه توی خاک نبوده...

پی نوشت ۲:عکسا یکم بد گرفته شده...عکاس ماهری نیستم.


 

روزی بهلول یکی از دوستان خودرا که به غایت زشت بود دید که از شهر خود یه بغداد آمده است.

بهلول گفت چرا به اینجا آمده ای؟

دوست بهلول گفت:به خاطر اینکه گراز ها در اطراف شهرما زیاد شده و ممکن است که به آنجا هجوم بیاورند.

بهلول گفت:گمان می کنم با آمدن تو به بغداد تعداد گراز ها هم کم شده باشد،چونکه رییسشان به بغداد آمده است!

 بهار شخصی است که به  آرزویش رسیده و همه جارا از خوبی و عطر خوش پر می کند

.تابستان فردی است بس شر و دوست دارد اتش بسوزاندو فقط پاییز است که روی او مسلط است

.پاییز کسی است که دلتنگ یارش است و همواره در فراق اوست

.و اما زمستان!فردی است اهل کتاب و امیدوار برای رسیدن بهار....

 

پی نوشت۱:شما کدامشان را دوست دارید؟

پی نوشت۲:من همشان رو دوست دارم.☺.

به یاد بلوط های سوختهی زاگرس که روزی سر سبز بودند،
به یاد آهوهایش که روزی چابک بودند،
به یاد کبک هایش که روزی تیزبال بودندژ
وبه یاد جانداران دیگرش که روزی،زنده بودند...
امیدوارم بعضی ها اهمیت جنگل ها و حیوانات رو درک کنن.

پی نوشت ۱:ممنون از وبلاگ اتاق تاریک که این چالش رو راه انداختن

پی نوشت ۲ضرر زدن به طبیعت ،ضرر زدن به خودمانه...

پی نوشت ۳:باید بیشتر مراقب طبیعت بود...

{محبت نردبان رفعت است،محبت را فراموش نکنید و آن را کوچک نشمارید}.امام علی (ع)
امیدوارم که بعضیااین موضوع رو بفهمن که از محبت خار ها گل می شوند.خیلی های این موضوع رو فراموش کردن.
به قول خواهر زاده ی آقای اسکروچ [در کتاب سرود کریسمس]:ما ها همه میمیریم و خوبی ها مونه که باقی میمونه.
آیا ارزش اینو داره که دل کسی رو بشکنیم یا کسی رو برنجانیم و یا حرص  بخوریم؟
به امید اینکه بعضی ها بفهمن که:
زود دیر میشه....

پی نوشت ۱:خوبی بهتر از بدیه.
پی نوشت ۲:بیشتر کار خوب انجام بدیم،حتی کوچک.تا جاویدان باشیم.

{زندگی چیزی نیست جز رودخانه ای برای صید کردن}

باید تو‌ ی این رودخانه بیشترین صید رو بکنینیم،چون ممکنه مسیر رود خانه عوض شه و توی اون مسیر دیگه صید های خوبی،یا اصلا صیدی وجود نداشته باشه.
تو این رودخانه🌊فراز و نشیب هایی وجود داره🌉،اما یک صیاد خوب هیچوقت جا نمیزنه و سهم خودشو از توی این رودخانه بیرون میکشه و ادامه‌میده.
بازلایتیر(توی انیمیشن داستان اسباب بازی ها)جمله قشنگی داره وقتی که میخواد کاری رو انجام بده:{تا بی نهایت و فراتر از آن}.


پی نوشت ۱:تو بدترین شرایطم نباید جا زد.

پی نوشت ۲: روز های خوبم میرسن..... :) 

پی نوشت۳:و یاد مان باشه یک‌ شروع بد دلیل بر پایانی ناگوار نمیشه.wink

هیچ وقت لحظه های خوش نمیان مگر خودمان بخوایم.

هیچ وقت خوشبخت نمیشیم مگر خودمانبخوایم.

لحظه هارو از دست ندیم چون آدم باید با چیز هایی که کوچین خوشحال باشه مثلا یکی که لامبورگینی داره خوشحاله هنر نکرده کسی که یک‌ کتاب یا ماشین کوکی داره باهاش خوشحاله ایول داره.

روزهارو از دست ندیم به قول تونی استارک( تو فیلم انتقام جویان پایان بازی وقتی که به سال ۱۹۷۰ آمدن روبه پدرش گفت):هنگفت ترین پول توی جهان نمیتونه یک ثانیه رو  بر گردانه.

 

پی نوشت۱:قدر لحظه هامان را بدانیم زود میگذرن.

 

پی نوشت۲:هرچی پولدار باشیم زمان همچنان کار خودشو انجام میده.

کنت اولاف(خطاب به بودلرها و اعضای جمع هنگام مچ گیری با بودلر ها)حالا یاد یک‌ماجرایی افتادم.مدتی پیش سه بچه یتیم به پیشم آمدن (داشت یواش یواش مچاشانه میخواباند)اونا گفتن ما ثروت زیادی داریم که همشه گذاشتیم برای خودمان از بس که خود خواهیم.میخوایم چه طور شریک شدن رو یاد بگیریم.به ما یاد بده چه طور در برابر نیروی فیزیکی سرشار و فرا وان تسلیم بشیم.میدانین من به‌اونا چه گفتم؟(مچ ویولت و کلاوس چیزی نماده بود خوابانده شودکه ویولت بازور مچ آن را به طرف مخالف چرخاند)ویولت گفت:هیچ وقت نباید تسلیم شد.(کلاوس کمی دیگر)کلاوس هیچ وقت نباید در شرایط ناگوار تسلیم شد.(سانی داشت بند کفش اولاف را باز می کرد و ویو لت کمی دیگر)وباید تلاش کرد تا به امن و امان برسی.(کلاوس کمی دیگر)کلاوس:وباید تلاش کرد تا دوستای مورد اعتماد پیدا کنی و بازهم تلاش(ویولت کمی دیگر)ویولت:تا دنیا بفهمه واقعا کی هستی.(در این هنگام سانی که بند کفش اولاف را باز کرده بود به بالا پرید و بودلرها مچ اولاف را خواباندند و مچ پای اولاف نماین شد و خال کوبی پای اورا دیدن).

پی نوشت۱:هیچوقت نباید تسلیم شد.
پی نوشت ۲:کسی که در نبرد با زندگی میخندد؛قابل ستایش است.
برنارد شاو
پی نوشت ۳: و در آخر هم بودلرها پیروز شدند.

پینوشت۴:اگر دوست داشتین فیلمشو ببینین یا کتابشو بخوانین.

اگر میخوای کسی رو‌بشناسی ببین بازیر دستاش چطوری رفتار میکنه نه باهم سطح های خودش.

 

سیریوس بلک

پی نوشت۱: واقعا راست میگه.

 

پی نوشت ۲:طرفدارن هری پاتر یه نگاهی به این سایت بندازن عالیه👌

https://wizardingcenter.com/