۳۰ مطلب با موضوع «روز مهم و مناسبت» ثبت شده است.

یادمه توی کلاس ودورهٔ ی هشتم،۸، راهنمایی بودم،زنگ ادبیات، آموزگار معلم قد بلند وعینکی ای داشتیم،با اینکه بامن یکمی لج بود،امّا خیلی خیلی دوستش داشتم.هرکی ،هرکاری که تو کلاسو اتاق آموزش میکرد،میگفت:«چقامیرزا،بیا برو بیرون،پای دفت،!».یعنی من جور نزدیک به۳۲،سی ودو نفر را می کشیدم،اوناییم که جلوی دستش شلوغی وناآرامی میکردن،میگفت چقامیرزا!

یه روز یه درسی بود،به گمانم شعر بود،اینو ۱۰هابار چند نفر خواندش،منم دیدم به من نمیرسه سرمو گذاشتم بالای میز،پس از چندین دقیقه دیدم کل کلاس زدند زیر خنده، گمان کردم بری چیزی دیگست،نگو من خوابم برده بود!

میخواست برای خوابیدن هم منو محاکه وداوری کنه! چشماش شده بود هشت،۸تا!

😂🍀

شیب،۲ صرفاًوتنها برای شکستن یخ بیان
از سرپیچی که گذشتیم،رسیدیم به دوتا تک درخت،که نمیدانم چه درختانی هستند،مانند ومثل لیلی ومجنون کنارهم بودند،شایدهم فامیل وقوم وخویش بودند،حالا هرچه!
به ما چه که چه کاره اند!؟مگر مانانشان میدهیم!؟
خب ،از دوتاقبرستان های روستا های همجوار ودیواربه دیوار گذشتیم،رسیدیم به خانه ای بسیار بزرگ که متعلق به پیرترین مرد آبادی،یعنی محمدولی خان نامدار بود.آقا برایتان بگویم که این تا زنش بود هی عذاب وآزارش میداد.زنی بود با دومتر قد.اما این از خدا بی خبر اورا به زیر گور و قبر برد.خانه ای بسیار کوچک داشت.هیچی برایش نمی خرید.حالا این خان خانان ،جناب فرمانفرما زن جوانی گرفته است نگو ونپرس‌.خانه را از قله ی کوه‌ تا پایین آبادی و رودخانه ونهر کشانده است.به قول یارو گفتنی، زنش اورا قد تیره بسته است.خب دیگر،خواستیم برویم پدربزرگ گرام وعزیز را ملاقات ودیدن فرماییم، که نبودش،رفته بود خانه داییمان،یعنی همان پسرش... .:).

پی نوشت:می گویند این محمد ولی خان،۵۵،پنجاه وپنج،سال بیشتر ندارد،اما من آماده وحاضرم شرط ببندم که،۱۰۲ سال دارد، زیرا درون تمام خاطرات ویادهای پدربزرگم،که ۸۳،هشتادوسه سال دارد حضور دارد و هست!😅🎈

صرفاً وتهنا برای شکستن یخ بیان
آقایان و خانوما!، میگن بخ‌بیان را بشکنید، من مبگوبم یخ بیان  فقط و تنها!؟ سنگش را هم میشکنیم و هرچه چیز نگهدارنده برای ننوشتن!
دیروز ما صبح که از خواب بیدار شدیم، چشمتان و هیچ کجایتان روز بد نبیند،فرشها و قالی های خانه همه جمع وجور و بسته بندی شده،ناشتا نخورده مارا فرستادند بالای پله، پرده هارا در بیاوریم،رفتیم بالای پله که یکدفعه ویهویی سرما گیج رفت، من گفتم کم نیاوریم، نگویند عرضه ندارد!دست از پله گرفتم و پرده هارا یکی پس از دیگری، مانند و مثل دشمنی بد کردار و تینت، در آوردم! اینجا که جای خوبش بود... این پرده ها گیره هایش را درست نزده بودیم، تقریباً و حدود و اندازه ی ۱۰ بار دراش آوردیم، تا مادر خشنود گردد و رضایت بدهد... سپس و بعد از این فرش و زیلو و موکت و پتو هایی که خواهر کوچکمان گربه شور کرده بود را و سه تا پودر رختشویی مصرف و استفاده برای یکی از آنها کرده یود را شستیم، حالا وسرانجام کف این می رفت!؟طی را باتمام زور و قدرت برویش کشیدم تا رفت! البته وزن مجاز را برویش آوردم، که نشکند!
بعد وسپس هم دیگر هیچ، تلویزیون را روشن کردم، ساعت چهار بود، زدیم شبکه و کانال تماشا، پزشک دهکده را نظاره گر وتماشاگر شدیم و لذت برید و خوشحال شدیم!😅
راستی تا یادم نرفته، این پزشک دهکده چقدر خفنه! توی این قسمتش یه کلانتری بود به کلانتر دهکده، پسره پزشک دهکده، دکتر کویین،میگفت:*یه کلانتر خوب از فکر و اندیشه اش برای  دستگیری مجرما وگناهکارا استفاده میکنه، نه تفنگ*میگفت تاحالا یک نفر روهم نکشته، به گمانم وفکرکنم حتیٰ شلیک هم باهاش نکرده بود، کلانتر دهکده هم، یاد گرفت ازش و اون کلانتر خفنه، تفنگشو باهاش عوض کرد،دسته صدفی بود مال خودش،ماله کلانتر دهکده، معمولی و عادی بودش... .:).؛).

 

فضانورد،آرتمیس،خانوم.... .:).

سلام.سلام.سلام... .:).

تولدت مبارک،ای وبلاگ کهکشانی،قلمت ستاره ای، و  همچون سیاره های نا شناخته.... .:).

تولدت مبارک،ای ، آرتمیس.،،..خانوم. .:).؛).

 

پی نوشت ۱:«آرتمیس خانوم،درفضا می باشند!،تابلو را می گویم....!... .:).».

پی نوشت ۲:«دیروز تولدشان بود... .:).».

 

دیشب ،برق،رفت!... .:).(احتمالا یکم!).

دریافت

دریافتدریافتدریافته

سلام.سلام.سلام... .:).

آقاخوبه وزیر نیرو گفته نیرو و برق زیاد داریم،دیشب تنها نور خیابان ماه بود و ستارگان،کم!.😂😄😁🌻... .؛).

 

شیخ اجل:«سعدی»....  :)۱

سعدیچطر و سعدیشیخ اجل سعدیسعدیدریافت

 

 

سلام.سلام.سلام.... :)

روز بزرگداشت،سعدی شیرین سخن،مردی که کلماتش گوهری با ارزش هستند،شاعر بی نظیر ایرانی،شیخ اجل،گرامی و مبارک باد.

..... :)

پی نوشت ۱:واقعا تابلو های عالی ای،هستند... :)

 

پی نوشت۲:یکم هم شعر از سعدی بخوانیم.... :):

 

 

آن شب که تو در کنار مایی روزست
و آن روز که با تو می‌رود نوروزست

دی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروزست

(سعدی)



یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فرو برده بود

که من نان و برگ از کجا آرمش
مروت نباشد که بگذارمش

چو بی چاره گفت این سخن نزد جفت
نگر تازن او را چه مردانه گفت

مخور هول ابلیس تا جان دهد
هر آن کس که دندان دهد نان دهد

(سعدی)


از در برآمدی و من از خود به در شدم

گویی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه،تا که خبر دمد ز دوست

صاحب خبر نیامد و من بی خبر شدم

گفتم مبینمش مگر درد اشتیاق

ساکن شود،بدیدم و مشتاق تر شدم

چون شبنم او فتاده بود پیش آفتاب

مهر به جانم رسید وبه عیوق بر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا سر همه سمع و بصر شدم

من از چشم او چگونه توانم نگاه دشت

کاول نظر به دیدنِ او دیده ور شدم

بیزارم از وفایِ تو،یکٔ روز و یکٔ زمان شدم

مجموع اگر نگشتم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودی به صید من

من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند رویِ سرخِ تو،سعدی،که زر کرد؟

اکسیرِ  عشق بر مسم افتاد و زر شدم‌.

به به،بهبه.،(شیخ اجل سعدی)...‌ :)


پی نوشت ۳:میم بدین....  :) از سعدی باشه،ها!... :)

 

 

 

میهمانی خدا۲،رمضان مبارک.... :)میهمانی خدا۲،رمضان مبارک.... :)

 

سلام.  سلام.  سلام.  ... :)

 

رمضارمضان،ماهانی،میهمانی خداوند بخشنده و مهربان،مبارک.... :)

پی نوشت:باتاخیر،مبارک.... :)

پینوشت۲:نماز و روضه ها،قبول.... :)

پی نوشت،۳نوشته بودم،روضه!نماز و روزه تان،مبارک،باشه... :)

پی نوشت،چهارم:چقدر غلط املاییو چیزهای دیگه،توی این پست،بودش... :)😅🎈😃🎄🍀🍀.... :)

سلام سلام سلام.  :)

نوروزتان مبارک.صد سال به این سال ها،هروزتان نوروز،نوروزتان پیروز.    :)پی نوشت:شدم فامیل دور.  :)

پی نوشت ۲:کیف کنید با این تابلو ها. !

پدر

روز پدر،روز قهرمانان بی نام،رفقای تمام مسیر،کوهنوردانی که قله های زحمت را فتح کرده اند و کاپیتان های همه چیز فن و ولادت حضرت علی «ع» مبارک.   :)

 

پی نوشت:این پوستر بهش میاد؟... نه😁😅🌈.  :)

پی نوشت ۲:قدر پدران را بدانیم.... :)

 

یک سال و چندین روز پیش بود،که به این دنیای جادویی آمدم و وبلاگی را درست کردم.در اینجا دیدم کسانی هستند که هنوز کودک هستند و آدم بزرگ نشده اند...غروب آفتاب را دوست دارند،می نویسند و عاشق کتاب خواندن هستند، و کسانی که نامه به هشتاد سالگی خود مینویسند...دوستانی همچون آب جویبار،روان...
از همه کسانی که این حقیر را می خوانند ،خیلی خیلی مچکرم و البته دنبال کننده گان....

 


امروز روز مادر است...روز قهرمانای بزرگ،روز شخصیتی همه فن حریف...کسانی که هم آتش نشان هستند و هم آشپزی،بی نظیر...
روز مادر مبارک....   :)


پی نوشت:یکمی از روز مادر ر،از بلای یه تبلیغ اکتیو به گمانم،الهام گرفتم...  :)😄❄⛄