۷۶ مطلب با موضوع «زندگی» ثبت شده است.

دیشب ،برق،رفت!... .:).(احتمالا یکم!).

دریافت

دریافتدریافتدریافته

سلام.سلام.سلام... .:).

آقاخوبه وزیر نیرو گفته نیرو و برق زیاد داریم،دیشب تنها نور خیابان ماه بود و ستارگان،کم!.😂😄😁🌻... .؛).

 

نادان با دودست دنبال خوشبختی میگردد،دانا آن را جلوی پاهایش،می بیند و پیدا میکند.

 

 

پی نوشت:یکم اطراف رو بگردیم،شاید خوشبختی،آنجا باشد... .:).😄🌻🌈🍁☀

B​​​​​​آن چند شکارچی،حماقت بزرگی کردند.تیری که شکار چیان برای کبکی انداخته بودند،باعث وقوع بهمن شد.کبک فرار کرد و زیر برف نرفت،بی مرام ،بی معرفت بسیار زرنگ بود!.فقط برای ما درد سر داشت و گذاشت.در چندلحظه اتفاقاتی پشت سرهم،رخ داد:«شکارچیان پیش از آنکه کار کنند به زیر برف رفتند،برف کاملا روی قهوه خانه را گرفت،و سرمایی سوزنده و گزان فضا را در برگرفت‌.رنگ قهوه خانه عوض شد.وحشت در فضا،موج میزد.نیم ساعت با حرف زدن هایژ از سر درماندگی ،گذشت.پیرمردی که تا آن موقع متوجه حضورش نشده بودم،به طرف کن آمد وگفت:«تلفن همراه داری،مرد جوان؟»گفتم :«بله».تلفنم را به او دادم،گویا آنتن نمیداد،پیرمرد گفت:«شخص دیگری تلفن ندارد!؟»چند نفر از بچه ها و مش رجب،داشتند.او گفت:«یکم بگردین ببینین آنتن میدهد،ویانه؟».پس از یک ربع ساعت موبایل که دست پیرمرد بود آنتن داد و من شماره ی یک نفر را ،از مخاطبانم،به او دادم.
 پیرمردپس از چندبار بوق خوردن گوشی، گفت:«سلام.ما توی قهوه خانه ی دهکده،بر اثر وقوع بهمن، گیر کردیم،لطفا هرچه سریع تر به کمک مابیاید،تمام.و،خدا حافظ!... .:).».
پیر مرد دستی به سبیل هایش کشید،و به پهنای صورتش،میخندید.... .:).

 

این داستان،ادامه دارد... .. :).

پی نوشت:مثل این فیلم و دلستان خفنا گفتمش،ادامه دارد...! .:).😄🌻😀😅👌

 

دو روز پیش،باران بارید... .:).

​​​​​​

درختان،سرسبز و تمیز و خوشحال و سرزنده شدند
گربه ها چشم هایش از خوشحالی میدرخشید
پرندگان بر روی درختان، پشت بام خانه ها،کابل برق ها،و تیر های وغیر...عاشقانه میخواندند.

برتن خشکیده ی 
زمین هم دستی از مهر 
کشیده شد.
ابرها با سخاوتمندی برتن این زمین خسته باریدند.
ابرها عاشقانه می باریدند.
الهی شک،دوروز پیش،

 باران بارید... .:).

پی نوشت:واقعا تابلو های،زیبایین!😅🌻.

ا

گاهی وقتا،هیچ کاری نکردن از کاری کردن،بهتره.... :)۱... :)

اولین قدم برای یاد گرفتن شنا،
نترسیدن از آب و رها شدن است.

مربی همیشه میگوید: "بپر،
خودتو رها کن، زیر آب چشماتو باز کن، بعد خودت آروم آروم برمی گردی به سطح آب".

شرط اول، همان دست و پا نزدن است.
گاهی باید واقعا بیخیال شد و رفت گوشه‌ای نشست.
باید بیخیالِ دست و پا زدن شد.

گاهی باید بگذاریم زندگی کارش را بکند.
شاید بعدش آرام آرام
برگشتیم به سطح آب ...
به زندگی ... بی خفگی...

 

گاهی وقتا نبایکاری،کرد...گاهی وقتا هیچ کاری نکردن از کاری کردن بهتره،گاهی وقتا باید ایستاد و استراحتی،کرد.... :)

 

پی نوشت۱:قالبو دیدین،چقدر خفنه!؟... :)

پی نوشت ۲:وقتی ایستادین،جایی  است نکنین که وسط راه باشه و یا پلیسی،جرمیتان کنه،یه جای خوب میخواد.... :)

پی نوشت ۳:؛،.:این جور جاهایی،خوبن....یعنی ،عالین... :)!

پی نوشت ،چهارم:وینی پو هم،اینجوری بود،گاهی وقتا،هیچ کاری،نمیکرد.... :)

پی نوشت،پنجم:عجب پست،شلوغی!.... :)

پی نوشت ششم؛داشت یادم میرفت،!اگر دوست داشتین فیلمش خیلی خیلی قشنگه،اسمش کریستوفر رابینه،حتما ببینینش... :)کارتوناشم،عالین،کلا عالین... :)!

همه ی ما آرزوی چیزی را داریم که از دست داده ایم. اما گاهی اون چیزی رو که داریم فراموش می کنیم ...!

 

بله،فراموش میکنیم چیز هارو که داریم....  فراموش میکنیم که گلی هست،کتابی هست،اسباب بازی ای هست....الانsmiley که هستن باید استفاده کرد....  :)  شاید خوشبختی آب دادن به گلی باشه یا خواندن کتابی،بازی کردن با عروسکی و یا با دوستان بودن....  :)winklaugh