۷۸ مطلب با موضوع «سخن» ثبت شده است.

صرفاً وتهنا برای شکستن یخ بیان
آقایان و خانوما!، میگن بخ‌بیان را بشکنید، من مبگوبم یخ بیان  فقط و تنها!؟ سنگش را هم میشکنیم و هرچه چیز نگهدارنده برای ننوشتن!
دیروز ما صبح که از خواب بیدار شدیم، چشمتان و هیچ کجایتان روز بد نبیند،فرشها و قالی های خانه همه جمع وجور و بسته بندی شده،ناشتا نخورده مارا فرستادند بالای پله، پرده هارا در بیاوریم،رفتیم بالای پله که یکدفعه ویهویی سرما گیج رفت، من گفتم کم نیاوریم، نگویند عرضه ندارد!دست از پله گرفتم و پرده هارا یکی پس از دیگری، مانند و مثل دشمنی بد کردار و تینت، در آوردم! اینجا که جای خوبش بود... این پرده ها گیره هایش را درست نزده بودیم، تقریباً و حدود و اندازه ی ۱۰ بار دراش آوردیم، تا مادر خشنود گردد و رضایت بدهد... سپس و بعد از این فرش و زیلو و موکت و پتو هایی که خواهر کوچکمان گربه شور کرده بود را و سه تا پودر رختشویی مصرف و استفاده برای یکی از آنها کرده یود را شستیم، حالا وسرانجام کف این می رفت!؟طی را باتمام زور و قدرت برویش کشیدم تا رفت! البته وزن مجاز را برویش آوردم، که نشکند!
بعد وسپس هم دیگر هیچ، تلویزیون را روشن کردم، ساعت چهار بود، زدیم شبکه و کانال تماشا، پزشک دهکده را نظاره گر وتماشاگر شدیم و لذت برید و خوشحال شدیم!😅
راستی تا یادم نرفته، این پزشک دهکده چقدر خفنه! توی این قسمتش یه کلانتری بود به کلانتر دهکده، پسره پزشک دهکده، دکتر کویین،میگفت:*یه کلانتر خوب از فکر و اندیشه اش برای  دستگیری مجرما وگناهکارا استفاده میکنه، نه تفنگ*میگفت تاحالا یک نفر روهم نکشته، به گمانم وفکرکنم حتیٰ شلیک هم باهاش نکرده بود، کلانتر دهکده هم، یاد گرفت ازش و اون کلانتر خفنه، تفنگشو باهاش عوض کرد،دسته صدفی بود مال خودش،ماله کلانتر دهکده، معمولی و عادی بودش... .:).؛).

 

ستاد انتخباتی و تبلیغاتیه،:؛«دکتر نورالدین خانزاده».

سلام.سلام.سلام... .:).

آقا الان وقتشه که به یه فرد پادست،و درستکار  و پارسا راأی بدهیم.... .:).

رأی ما فقط،دکتر،نور الدین خانزاده!

دارای چهار فرزنده،دختر،در سطح آسیا!

داری،دو داماد زبان نفهم و احمق!،در خاورمیانه!

حافظ منابع ملی و میهنی،اعم از:«معادن طلا،شاباش های عروسی،زمین ها و اراضیه کشاورزی،و غیره.... .:).».

صادر کننده ی تخمه ی درجه یک،به ترکیه... .:).آقا،اگه این حمایت از تولید و رونق تولید نیست،پس چیه!؟

از فداکاریهایش هم که نگوییم،خودتان می دانید،نجات معدن طلا،تن به ازدواج دادن که نمیخواست،وفقط برای رضای خدا،و،غیره.... .:).

شعار  و عمله ما:«با یکدیگر کشوری قنجی و منجی و جمع و جور می سازیم!».

 

خلیل یا کیارش و یا بنیامین خانزاده در همشهری:«قوچ تحریم ها و فضار های اقتصادی را در می آوریم!».

 

پی نوشت ۱:«پوستر انتخاباتی،در دشترس نبود،اما هست،رونمایی می شود!... .:).».

پی نوشت ۲:«تابلوی سوم را که می بینید،در دله مشکلات هستند!».

پی نوشت ۳:«تابلوی سوم هم،با مدریر برنامه اشان،هستند!».

پی نوشت ۴:«شماهم به ستاد ما،با به اشتراک گذاشتن پست در وبلاگتان،کمک کنید.... .:).چالشی می باشد».

 

 

B​​​​​​آن چند شکارچی،حماقت بزرگی کردند.تیری که شکار چیان برای کبکی انداخته بودند،باعث وقوع بهمن شد.کبک فرار کرد و زیر برف نرفت،بی مرام ،بی معرفت بسیار زرنگ بود!.فقط برای ما درد سر داشت و گذاشت.در چندلحظه اتفاقاتی پشت سرهم،رخ داد:«شکارچیان پیش از آنکه کار کنند به زیر برف رفتند،برف کاملا روی قهوه خانه را گرفت،و سرمایی سوزنده و گزان فضا را در برگرفت‌.رنگ قهوه خانه عوض شد.وحشت در فضا،موج میزد.نیم ساعت با حرف زدن هایژ از سر درماندگی ،گذشت.پیرمردی که تا آن موقع متوجه حضورش نشده بودم،به طرف کن آمد وگفت:«تلفن همراه داری،مرد جوان؟»گفتم :«بله».تلفنم را به او دادم،گویا آنتن نمیداد،پیرمرد گفت:«شخص دیگری تلفن ندارد!؟»چند نفر از بچه ها و مش رجب،داشتند.او گفت:«یکم بگردین ببینین آنتن میدهد،ویانه؟».پس از یک ربع ساعت موبایل که دست پیرمرد بود آنتن داد و من شماره ی یک نفر را ،از مخاطبانم،به او دادم.
 پیرمردپس از چندبار بوق خوردن گوشی، گفت:«سلام.ما توی قهوه خانه ی دهکده،بر اثر وقوع بهمن، گیر کردیم،لطفا هرچه سریع تر به کمک مابیاید،تمام.و،خدا حافظ!... .:).».
پیر مرد دستی به سبیل هایش کشید،و به پهنای صورتش،میخندید.... .:).

 

این داستان،ادامه دارد... .. :).

پی نوشت:مثل این فیلم و دلستان خفنا گفتمش،ادامه دارد...! .:).😄🌻😀😅👌

 

همه ی ما آرزوی چیزی را داریم که از دست داده ایم. اما گاهی اون چیزی رو که داریم فراموش می کنیم ...!

 

بله،فراموش میکنیم چیز هارو که داریم....  فراموش میکنیم که گلی هست،کتابی هست،اسباب بازی ای هست....الانsmiley که هستن باید استفاده کرد....  :)  شاید خوشبختی آب دادن به گلی باشه یا خواندن کتابی،بازی کردن با عروسکی و یا با دوستان بودن....  :)winklaugh

 

 

دنیا برای آدم های بد نیست که جای بدیه؛بلکه برای سکوت آدم های خوبه

اگر کسی به تولقب بدی داد لازم نیست بهت بربخوره

این لقب به تو صدمه ای نمیزنه 

برکس نشان میده گویند چه قدر از نظر اخلاق فقیره.

اگر به ظالم رو بدهی و بگذاری که یک انگشت به حق تو تجاوز کند ، به هزار انگشت هم اکتفا نخواهد کرد ...

چرچیل : 

ﺭﻭﺯی ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎکسی ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻓﺘﺮ BBC ﺑﺮﺍی ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ می‌ﺭﻓﺘﻢ. ﻫﻨﮕﺎمی ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﺟﺎ ﺭﺳﻴﺪﻡ، ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎ ﻟﻄﻔﺎً ﻧﻴﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ 

ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺁﻗﺎ ! ﻣﻦ میﺧﻮﺍﻫﻢ ﺳﺮﻳﻌﺎً ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﻡ ﺗﺎ ﺳﺨﻨﺮﺍنی ﭼﺮﭼﻴﻞ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﺩﻳﻮ ﮔﻮﺵ ﺩﻫﻢ ...

چرچیل در ادامه می‌گوید : ﺍﺯ علاﻗﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻭ ﺫﻭﻕ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻳﮏ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺩﻩ ﭘﻮﻧﺪی ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻡ !

ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﮔﻔﺖ : ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎی ﭼﺮﭼﻴﻞ ! ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ، ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻢ ﺍینجا ﻣﻨﺘﻈﺮ میﻣﺎﻧﻢ !

پول حتی علایق و احساسات انسان‌ها را عوض می‌کند !

 

 

 

 

پول ارزش پولش آدم هارو معین می کنه نه دانش آنها.