پاییز فصل عوض شدن زمین است.فصل این است که درختان از زلف های زیبایشان بگذرند و بگذارند پاییز آن را اصلاح کند.وقت غارغار کردن کلاغ هاست.فصل این است که هوا منچستری شود.وقت اش است که آفتاب کم تر در آسمان بماند.فصل خیس شدن زمین است...فصل خش خش برگهاست.زمانش رسیده که پرنده گان بر روی درختان بی برگ و کابل ها برق به ایستند.فصل عوض شدن هاست...

 

پاییزتان پیروز😁🍁🍂☔🌂.

از پنجره نگاهی به بیرون انداختم.به غیر از برف و چند درخت کهن سال چیزی به چشم نمی خورد.بالای شیروانی چندین قندیل بسته است که شلپ شلپ می کنند.آب از سوی ناودان به سوی برف ها جاری است و  قطرات آب جوی کوچکی میان برف ها راه انداخته اند...خورشید جای کمی میان ابرها باز کرده باز است گفتم:عذر میخوام جناب پیر کوهی...الان حلش می کنم...سپس چندین تمرین ریاضی از آن سوزاننده ها نوشتم و گفتم بعد از حل کردن اینها ۲بار از بالای درس سوم جغرافیا بنویسید...آقای پیر کوهی احسنتی گفت و رفت و دانش آموزان ناله ای کردند...گفتم:نوشتن آنها برای بعد...این زنگ به بیرون میرویم...آفتاب به ما چشمک می زند..

باد سردی می وزد.برف از همه جا می بارد.آسمان شبیه خاکستر چوب شده.آب رودخانه یخ زده.فقط صدای زوزهی باد و صدای کلاغ هایی می آید که بالای درخت های بی برگ غارغار می کنند.دود از دودکش های خانه های آبادی روبه آسمان روان است.فضای مدرسه بسیار آرام است.کسی درون حیاط مدرسه نیست جز مش قربان بابا مدرسه.باخودش می گوید:امان از دست این بچه ها هرچی آشغال خوارکی هاشان رو توی حیاط میریزن‌.آخرحق دارد،سن و سالی ازش گذشته است.پشت در دفتر آقای پیر کوهی ناظم پسرکی را یه لنگه پا نگه داشته واورا سرزنش می کند.در اتاقی دیگر که کلاس است صدای زمزمه ی بچه ها می آید که می گویند:ننوشتیم،ننوشتیم.جواب آقا معلم را چه بدهیم؟.دستگیره در بسیار سرداست.با باز شدن در زمزمه بچه ها جایش را به یک سلام همه گانی داد.از قیافه بچه ها معلوم بود که کسی جز علی مبصر کلاس انشا ننوشته است.چند نفر هم با کاغذ دفتر کشتی می گرفتند بلکم متن خوبی بنویسند.حق داشتند.سالی یک شب بیشتر یلدا نبود.آنهاهم بادیدن فامیل هایشان،شب نشینی،غزلیات حافظ،و خوردن آجیل و انار به کلی انشا را از یاد برده بودند.این بود که از خیر انشا گذشتم و گفتم:این زنگ بی کاری است...

 

پی نوشت:زنگ دوم چه باشه؟

قاب دلخواه من.

دریافت
توضیحات: یک کتاب خانه کوچک
دریافت
توضیحات: یک درخت با وفا

پی نوشت ۱:این کتاب خانه زیاد بزرگ نیست اما خب بهتر از هیچیه...این درختم ۶سالشهو خیلیم با معرفته...وقتی نهال بود حدود یه هفته بدون آب زنده مانده بود ریشه توی خاک نبوده...

پی نوشت ۲:عکسا یکم بد گرفته شده...عکاس ماهری نیستم.


 

روزی بهلول یکی از دوستان خودرا که به غایت زشت بود دید که از شهر خود یه بغداد آمده است.

بهلول گفت چرا به اینجا آمده ای؟

دوست بهلول گفت:به خاطر اینکه گراز ها در اطراف شهرما زیاد شده و ممکن است که به آنجا هجوم بیاورند.

بهلول گفت:گمان می کنم با آمدن تو به بغداد تعداد گراز ها هم کم شده باشد،چونکه رییسشان به بغداد آمده است!

 بهار شخصی است که به  آرزویش رسیده و همه جارا از خوبی و عطر خوش پر می کند

.تابستان فردی است بس شر و دوست دارد اتش بسوزاندو فقط پاییز است که روی او مسلط است

.پاییز کسی است که دلتنگ یارش است و همواره در فراق اوست

.و اما زمستان!فردی است اهل کتاب و امیدوار برای رسیدن بهار....

 

پی نوشت۱:شما کدامشان را دوست دارید؟

پی نوشت۲:من همشان رو دوست دارم.☺.

به یاد بلوط های سوختهی زاگرس که روزی سر سبز بودند،
به یاد آهوهایش که روزی چابک بودند،
به یاد کبک هایش که روزی تیزبال بودندژ
وبه یاد جانداران دیگرش که روزی،زنده بودند...
امیدوارم بعضی ها اهمیت جنگل ها و حیوانات رو درک کنن.

پی نوشت ۱:ممنون از وبلاگ اتاق تاریک که این چالش رو راه انداختن

پی نوشت ۲ضرر زدن به طبیعت ،ضرر زدن به خودمانه...

پی نوشت ۳:باید بیشتر مراقب طبیعت بود...

{محبت نردبان رفعت است،محبت را فراموش نکنید و آن را کوچک نشمارید}.امام علی (ع)
امیدوارم که بعضیااین موضوع رو بفهمن که از محبت خار ها گل می شوند.خیلی های این موضوع رو فراموش کردن.
به قول خواهر زاده ی آقای اسکروچ [در کتاب سرود کریسمس]:ما ها همه میمیریم و خوبی ها مونه که باقی میمونه.
آیا ارزش اینو داره که دل کسی رو بشکنیم یا کسی رو برنجانیم و یا حرص  بخوریم؟
به امید اینکه بعضی ها بفهمن که:
زود دیر میشه....

پی نوشت ۱:خوبی بهتر از بدیه.
پی نوشت ۲:بیشتر کار خوب انجام بدیم،حتی کوچک.تا جاویدان باشیم.

{زندگی چیزی نیست جز رودخانه ای برای صید کردن}

باید تو‌ ی این رودخانه بیشترین صید رو بکنینیم،چون ممکنه مسیر رود خانه عوض شه و توی اون مسیر دیگه صید های خوبی،یا اصلا صیدی وجود نداشته باشه.
تو این رودخانه🌊فراز و نشیب هایی وجود داره🌉،اما یک صیاد خوب هیچوقت جا نمیزنه و سهم خودشو از توی این رودخانه بیرون میکشه و ادامه‌میده.
بازلایتیر(توی انیمیشن داستان اسباب بازی ها)جمله قشنگی داره وقتی که میخواد کاری رو انجام بده:{تا بی نهایت و فراتر از آن}.


پی نوشت ۱:تو بدترین شرایطم نباید جا زد.

پی نوشت ۲: روز های خوبم میرسن..... :) 

پی نوشت۳:و یاد مان باشه یک‌ شروع بد دلیل بر پایانی ناگوار نمیشه.wink

هیچ وقت لحظه های خوش نمیان مگر خودمان بخوایم.

هیچ وقت خوشبخت نمیشیم مگر خودمانبخوایم.

لحظه هارو از دست ندیم چون آدم باید با چیز هایی که کوچین خوشحال باشه مثلا یکی که لامبورگینی داره خوشحاله هنر نکرده کسی که یک‌ کتاب یا ماشین کوکی داره باهاش خوشحاله ایول داره.

روزهارو از دست ندیم به قول تونی استارک( تو فیلم انتقام جویان پایان بازی وقتی که به سال ۱۹۷۰ آمدن روبه پدرش گفت):هنگفت ترین پول توی جهان نمیتونه یک ثانیه رو  بر گردانه.

 

پی نوشت۱:قدر لحظه هامان را بدانیم زود میگذرن.

 

پی نوشت۲:هرچی پولدار باشیم زمان همچنان کار خودشو انجام میده.