گزارش اول:نقل مکان خانواده ای چهار نفره به کوچه مان،کوچه ۷۷۱،پلاک ۱۵
چهارشنبه هفته گذشته به این خانه آمدند، در بدو ورود که من کنار درختمان در کوچه بودم، دختری که به نظرم دختر بزرگ خانواده می آمد، لبخند زنان به سمت من آمد و با دستانی که ده عدد نان سنگک در دستش بود، گفت که تازه له این محل آمده اند و تعارف نان کرد، من تشکر کردم ولی او نان هارا در بغل من انداخت و سه تا نان دو خشخاشی روی سکوی کنار خانه ی ما گذاشت و نان هارا از دست من گرفت و خداحافظی کرد و رفت، پالتوی قرمز بارانی اش قطرات باران رویش می چکیدند...
گزارش دوم:پیرمردی بدنساز که مربی زیبایی اندام هم هست، در دکانش رادیروز،آدینه، تخته کرد.خودش میگفت مشتری هایش کم است ولی من به دکانش مشکوک هستم، چون دیشب چراغ هایش روشن بود و خودش و پسرش و مردی میان سال سبیلو، از آن سبیل های نیچه ای داشت، در دکانش گرم صحبت بودند، تا سایه ی مرا دیدند چراغ ها خاموش، و پرده ی پشت پنجره را انداختند...
پی نوشت: و البته ناگفته نماند که پیرمرد امروز یک طناب کلفت از ابزار یراق فروشی محل خرید، هنگام رفتن پیرمرد بدنساز، چشمان درشت سبز رنگ ابزار فروش که پشت عینکش خییلی بزرگ بنظر می رسیدند، از آن هم بزرگ تر شد...