۷۸ مطلب با موضوع «سخن» ثبت شده است.

حرف های پرتغالی_عشق پانزده سالگی

این آقا فرهاد ما یه روز در روزهای زمستانی سال ۶۳،در ایام نوجوانی،دختر داییشو میبینه،آقا فرهادم که میبینه یه دل نه صد دل عاشقش میشه،هرروز به یه بهانه میره در خانشان،یه بار میوه میخره،یه بار نذری میبره درخانشان،سرتانه درد نیارم یک بار هم دختر داییشو ندید تا اینه که  یه بار خودشو با دوچرخه از درمنزلشان با درختی تصادف میکنه،دستو پاش زخم و زیلی میشن،از صدای دادو فریادش دختر داییش میاد بیرون،کسیم جز اون خانه نیست،میاردش تو او زخماشو پانسمان میکنه،این آقا فرهاد بهم گفت انقدر سفت و خشن بستتش،که انگار نمک پاشیدن روش😅اما گفت از اون صحنه که نفس خورد تو صورتم،زیبا تر ندیدم.

 

رضا یزدانی_پانزده سالگی

باز باران با ترانه

عجب بارانی میاد،باران میاد کیف کنید،بارانش خیلی خیلی قشنگه.

برخلاف عادت معمول که میگن باید با محبوب دلت بیرون زیر باران قدم بزنی،من که میگم یکی جنازه ی منو بندازه زیر باران،من یکم خیس بشم بلکم این همه حال خوب باران بهم بزنه،خرسندحال شوم.

بارانه انگار میخواد یه چیزی بگه،یه چیزی درمورد دوستی،دارم میشنوم،میگهبیاین بیرون،دوست در دست عاشقان،تنهایان،سینگلان،هرکی هستین زودتر بیاین بیرون😁☔

هرماینی رو دیدین،منم دیدین،اینجوری پیش بخاری نشستم😅کتاب فارنهایت ۴۵۱ هم توی دستمه😃☕🍩

این عکسارم جنازه مو کشیدم بردم بیرون،هنوز ترکشای این کرونا اومیکرون تو تنمه😂❄


موسیقی هم بازباران باترانه خسروشکیبایی و تعدادی بچه در فیلم خواهران غریب

چشمانت چیست؟

آبی آسمان؟سنفونی شرق اقیانوس آرام؟

آبی بودنش،حکایت از چه دارد؟دریاست یا آسمان؟

هان فهمیدم،شعر پاپلو نروادست که می گوید:هوا را از من بگیر، اما خنده ات را نه!

سلام.سلام.سلام

فک کنم منم کرونا گرفتم،ازدیروزه گلوم درد میکنه و هی سرفه،دیشبم هی نزاشت بخوابم😅آب گلومو قورت میدام از خواب میپریدم😀اما شکستش میدم ها،من آبله مرغانو شکست دادم،این که هیچه😂میگن اومیکرون بچه ی خوبیه،آدمو نمیکشه،میخواد زنده بمانهlaugh.

 

پی نوشت:روحیه رو داشتین؟دست نزنین لطفاً🎈😃

 

آهنگ پریشونی،ایرج خواجه امیری،همون غزل

آی شییشه ها سنگ شودولاله آهنگ‌شودو...سرفه سرفه،من برم دیگه😂خواندن به ما نیامده

این غروب ها مرا یادتو می اندازد

یاد آن سرماهای زمستان،آن ابرهای خاکستری،که دوستانه با خورشید و آبی آسمان مصالحه کرده اند و هریک درجایی هستند

یاد آن وقت که برای اولین بار دیدمت و به تو گفتم یادم باشد برایت آبنبات چوبی ای بخرم

 

پی نوشت:به قول یکی از دوستان بیانی،عنوان از:نزار قبانی

پرتو کرمانشاهی

پرتوی کرمانشاهی

 

پرتو ایی نه از دیار کرمانشاه،نه از دیار کرد،بلکه از ایران و جهان خاموش شد.پرتوای که روشنایی و نور در کلماتش موج میزد.

پرتو جان،پرتوی تو هیچ زمانی خاموش نخواهد شد،نه تازمانی که خودت و کلماتت درون قلب های ما جادارند.روحت آرام و شاد،استاد پرتوی کرمانشانی.

زندگینامه استاد پرتو کرمانشاهی:علی‌اشرف نوبتی (۶ مهر ۱۳۱۰ – ۵ بهمن ۱۴۰۰) متخلص به پرتو کرماشانی، شاعر کُرد ایرانی بود که به دو زبان فارسی و کُردیشعر می‌سرود.[۱][۲] در تاریخ ۱۱ و ۱۲ تیر ۱۳۹۸ در کنگره مشاهیر کرد در سنندج از پرتو کرمانشاهی بعنوان یکی از مفاخر زندهٔ کُرد تقدیر شد.اشعاری از استاد پرتوکرمانشاهی؛

دلم شکیا و تم له تو جیا بوم
تونیش کاری نه کردی دلنیا بوم
گلاره را سکم شرط بو له داخت
له ای ملکه نمینم ار پیا بومخرامان ای خرامان ای خرامان
و سایه ی زلفکت بگر م و آمان 
اگر هوساکتان پرسی وپی یوش
غریبی بی کسه شوها و لامان
دلم بی طاقت و دردم گرانه
هناسم چو دم آسنگرانه 
هوا تپ نم و شوگار زمسان
کمی تک باره و رتر سردمانه

 

شعر دوم:

چون حبابی دیده وا کردیم در دریای هیچ
عمر بگذشت ای دریغا بر سر سودای هیچ

در میان جنگلی از آهن و دود وغبار
شهر هیچستان ما را بین و این غوغای هیچ

جعبه شهر فرنگ است وبه هر سازی در آن
صورتکهایی که می خندند برسیمای هیچ

بر سر آمال خود بی دست وپایان پایمال
وانکه را دست است وپا بنهاده بر سودای هیچ

مهر بیمهری نهاده بر جبین ها داغها
در فسون لفظها پنهان شده معنای هیچ

خسته از نیرنگ وافسون چشمها وگوشها
تا که می کوبد بر این طبل بلند آوای هیچ

آی باران گر همه در دانه داری زینهار
جز گل حسرت نخواهی چید از ین صحرای هیچ

شمع من مستانه می رقصی در آغوش نسیم
باش تا از روزنی سر بر کند فردای هیچ

خود گریزی خسته ام آیا پناهی مانده ست
ای کدامین کوچه متروک و ای دنیای هیچ

شعر ما پرتو در این آشفته بازار ریا
همچو تشریفی است کاویزند بر بالای هیچ

 

شعر سوم: 

از خویش می گریزم در این دیار، باران

از خویش می گریزم در این دیار، باران

دلتنگ روزگارم  بر من ببار، باران

 

بغض گلوی ما را باری تو ترجمان باش

ای بی شکیب باران ای بی قرار، باران

 

در هق هق شبانه ماند بعاشقی مست

نجوای ناودانها در رهگذار باران

 

از همرهان درین باغ با من چه مهربان بود

بیدی که گریه میکرد در جویبار باران

 

بر فرق کوه بشکن مینای همتت را

خشکید چشم چشمه از انتظار، باران

 

با خنجر زلالت بشکاف پرده ها را

اسب و سوار گم شد در این غبار، باران

 

از آن غزال زخمی برگیر خستگی را

با کاسه های سنگاب در کوهسار، باران

 

وه زانکه دل بریدن از خویش و با تو بودن

تا روزهای پیچان تا آبشار، باران

 

دلتنگ این دیارم ای غمگسار پرتو

در من ترانه سرکن با این بهار، باران

    

 

 

  "پرتو کرمانشاهی"

 

 

دستخط امیر چقامیرزا

 

 

پ ن:تروخدا غریبی نکنین،همه بنویسین،دعوتین تز طرف من به چالش دستخط😅فقط کیف کنین برای دستخط خودم

 

ببخشید ها این را می گویم،اما عنش در آمد دیگه،تا کی این همه رفتن؟

توی وبشان میان مینویسن:میرویم،چون باید رفت،بیاید تلگرام،اینستاگرام،اصن بعضی های هی نشانی ازشان نمیماند،بخدا قسم ما امیدمان به شماست،ماهم کم بدبختی نداریم،آمده ایم اینجا تا قوت قلبی باشیم برای یکدیگر،نه اشک در آور دیگران،یک چیز بگویم،بایستید،بلاگستان و ما به شما نیاز داریم.

این آقا فرهادی که ما داریم،از این توپ پلاستیکی قدیمی هارم‌داره.یکیشو قاچ میکنه،اون یکی توپو‌میزاره توش.باهاش قیچی برگدان میزنه،لایی،گل تیرکی،خلاصه مسی ایه برای خودش.

از ویژگی‌های توپ پلاستیکی:قیمت ارزان و‌به صرفه،عمر بالا،کارایی راحت،و حس فوتبالیست بودن،شیشه همسایه را شکستن،حمل و نقل و جابه جایی آسان و هزاران ویژگی دیگر:).

+تو که‌چشم آبی میخواستی چرا من آخر؟منی تمام وجودم را به خاطر تو از دست دادم،نه نیمیش را، حقم دارند مد شده است دیگر،تظاهر به دوستداشتن که کثیفی خیانتش حال آدم را به هم میزند، مد شده است،شده است ذکر

 

 

 


باببابک جهانبخش-ای دل،گوش کنیم باهم